مینویسم...پاک میکنم...دوباره مینویسم..دلم نمیاید بنویسم...وقتی تو هستی در فکرم حتی از تو نوشتن روی صفحه وبلاگ اشفته میشوم...واژه ها را کم میاورم و میترسم جان مطلب را نگویم...تو تویی و با بودنت برایم گفتنت سخت است..میخواهم در دل بماند همه چیزت...دیگر فکر میکنم حریم ماست.
دیگر فکر میکنم همین مشت گره خورده که ستاره مان را نشانت داد تمام کودکیم بود که در چشمانت گره خورد.
هر انکس که با غرور روزی میگوید که عااااااشق نمیشوم روزی عاشقترین است و عشق برایش تنها حس ماندنی...من دیگر مغرور نیستم.
همین مشت گره خورده
که ستاره مان را نشانت داد
تمام کودکیم بود
...
چه قشنگه
مشتت را بسته نگه دار ک من درانم و چیزی از من دنیای تو و من را برایمان نگه میدارد و ستاره ی من را نشانه میرود....................................... ک همانا توووووووووووویییییییییییییییییییی
همین مشت گره خورده که ستاره مان را نشانت داد تمام کودکیم بود که در چشمانت گره خورد.
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما معنیشو بنویس دوباره سر میزنم میبینما
من شبی در دستم وجودی رو از عشقم گرفتم و بعد دستم رو مشت کردم تا نگهش دارم و یه جایی قایمش کنم..و تو همین فاصله مث همیشه هردومون نگاهمون به ستارمون افتاد که همیشه میدرخشه...و من برای اینکه مشتمو باز نکنم با همون مشت گره خورده نشانه رفتم..و این حالت کودکانه ترین حالتی بود که با چشمانش گره خورد و البته خیی چیزهای دیگه...امیدوارم حسش بهت منتقل شده باشه...ازت ممنونم عزیز دل.
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارش
حریم دلت همیشه بکر و جاودانه باد نسیم خانم