باز از نو..باز از تو

مینویسم...پاک میکنم...دوباره مینویسم..دلم نمیاید بنویسم...وقتی تو هستی در فکرم حتی از تو نوشتن روی صفحه وبلاگ اشفته میشوم...واژه ها را کم میاورم و میترسم جان مطلب را نگویم...تو تویی و با بودنت برایم گفتنت سخت است..میخواهم در دل بماند همه چیزت...دیگر فکر میکنم حریم ماست.

دیگر فکر میکنم همین مشت گره خورده که ستاره مان را نشانت داد تمام کودکیم بود که در چشمانت گره خورد.

هر انکس که با غرور روزی میگوید که عااااااشق نمیشوم روزی عاشقترین است و عشق برایش تنها حس ماندنی...من دیگر مغرور نیستم.  

نظرات 4 + ارسال نظر
کتایون سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ب.ظ http://naadaanii.persianblog.ir

همین مشت گره خورده
که ستاره مان را نشانت داد
تمام کودکیم بود
...
چه قشنگه

تو سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:33 ب.ظ

مشتت را بسته نگه دار ک من درانم و چیزی از من دنیای تو و من را برایمان نگه میدارد و ستاره ی من را نشانه میرود....................................... ک همانا توووووووووووویییییییییییییییییییی

سارا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:15 ب.ظ

همین مشت گره خورده که ستاره مان را نشانت داد تمام کودکیم بود که در چشمانت گره خورد.
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما معنیشو بنویس دوباره سر میزنم میبینما

من شبی در دستم وجودی رو از عشقم گرفتم و بعد دستم رو مشت کردم تا نگهش دارم و یه جایی قایمش کنم..و تو همین فاصله مث همیشه هردومون نگاهمون به ستارمون افتاد که همیشه میدرخشه...و من برای اینکه مشتمو باز نکنم با همون مشت گره خورده نشانه رفتم..و این حالت کودکانه ترین حالتی بود که با چشمانش گره خورد و البته خیی چیزهای دیگه...امیدوارم حسش بهت منتقل شده باشه...ازت ممنونم عزیز دل.

بهزاد پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:05 ب.ظ http://naaneveshteha.blogsky.com

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارش

حریم دلت همیشه بکر و جاودانه باد نسیم خانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد